نفرین
نوشته شده توسط : Shahin

 خواستم تا بار دیگر چیزی بنویسم



اما نه قلم نوشت و نه کاغذ نوشته هایم را روی خود حک کرد


چرا که هر دو دانستندکه باید دوباره شرح و حال غم مرا بنویسند


قلم در دستانم شکست وکاغذ ها به هوا رفتند


افکارم به هم ریخت و چشمانم با بارش اشکهایش که پر از درد درون بود


ارمغان تازه ای به گو نه هایم بخشید


اما در خیال خود همیشه این رویا را می پروراندم


که دوستت دارم


اما من ساده دل به عشق تو داده بودم و همیشه با یاد نگاهت زندگی می کردم


ولی همین را بدان که عشق داستان است


و من در این عشق بازیچه ای برای تو بیش نبودم


نفرین بر این عشق و نفرین به بودن...





:: بازدید از این مطلب : 161
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: